|
بپرس از خودت...!؟!
|
اول:
امتحانات که تمام شد و هیچ. البته دو امتحان بیشتر نداشتم. هر دو را شش دور خواندهبودم و رویم نمیشد به کسی بگویم شش دور کردهام. اما خب خروجی دقیقا مقابلِ آن چیزی بود که تصورش را میکردم و این مسئله همانِ بخش غیرقابلِ پیشبینیِ ماجراست. اولین امتحان سادهی محض بود. با یک تحقیقِ سخت که با کمکِ داوود انجام دادهبودیم. بندهخدا کلی زحمت کشیدهبود. نهایتا خیلی شکیل به استاد تحویل دادیم و روز امتحان شد و نمرهی برگه از 12 بود و نمره تحقیق 8. روز اعلام نمرهها سایت را بازکردم و دیدم به به : 10! شدهام و یعنی افتادم. بی هیچ مکثی خودم را به دانشکده فرستادم و استاد راهنمایم. که فلانی فازش چیست از این نمره؟ مگر میشود. گفت آرام باش بیا بشین. و پرسید تحقیق فساد اداری مال تو بودهاست؟ گفتم بله. خندید. گفت فعلا نفس ات بگذار جا بیاید بهت میگم چی شده. گذشت و آرامتر شدم و استاد راهما گفت دیروزش، استاد درس مربوطه برای مشورت پیش مدیرگروه(استاد راهنمام) آمدهاست و تحقیقی را نشان داده و گفته ببین به نظرت مشکوک نیست؟ خیلی کیفیتش بالاست و بعید است کار یک دانشجو باشد! استادراهنما هم که نمیدانسته کار من است و میداند عموما بچهها چیزهای رفع تکلیفی تحویل میدهند گفته است فکر میکنم مشکوک باشد اما شاید هم نباشد. القصه، استادِ آن درس بهخاطر کیفیت بالای کار مشکوک میشود که خودم انجام دادهباشم و از هشت نمره 0 میدهد. استاد راهنما مطمئن میشود که خودم انجام دادهام و میگوید با ادب و احترامِ تمام برو پیش استاد و توضیح بده و شفاف کن که کار خودت هست. همین هم شد. دو ساعت صحبت در نقش یک دزد سوال پیچ شدم و نهایتا روشن شد تماما کار خودم هست. اول خوشحال بودم چرا که به کارم گفتهبودند عجب کیفیتی و بعید است کار دانشجو باشد. اما بعد ناراحت شدم چون هیچجووووره دریافت نکردم چرا نمرهی کامل را نگرفتم از تحقیق. دقیقا طبق گفته استاد، من بالاترین نمره را از برگه در کلاس گرفتهبودم، و با اینکه تحقیقم کاملتر از همه بود به من نمرهی کامل ندادند و به همه نمرهی تحقیق را ارفاق کردند و کامل دادند. هی بالا و پایین و سوال و چرا چرا جوابی نداشت. نهایتا استاد گفت بسه دیگه خانم فلانی نمرهات بالاترین نمرهی کلاس شده 17 دیگه تبریک برو. اما نمرهی من بی هیچ شکی 20 بود. حتی استاد برگه همه دانشجویان را نشان داد و به من نه. گفتم حتم دارم غلط ندارم و حق من است نگاه کنم مثل بقیه و گفت نه. بس است نمرهات! خندهدار و عجیب بود. یکی از همکلاسیها که یزدی است و بسیار ساده و مهربان و دمش گرم خیلی همراه، گفت خانم فلانی از این اتفاق یک چیز یادگرفتم که جهان سوم جایی است که به تحقیق کامل نمرهی کامل نمیدهند، ایران جایی است که نمرهی کامل حق کارهای ضعیف است. استاد راهنما نه به خودم که به همان همکلاسیِ یزدی گفته بود: استاد فلانی خوب بلد است به دانشجویان قوی ضربه بزند...(باید متذکر شوم استاد درس مربوطه تا به حال از دو دانشگاه اخراج شدهاست! شانسِ ما!)
دوم:
پیشتر ها گفتهبودم که استاد راهنمایم آدمی نیست که رو کند به آدم و بگوید آفرین. فقط هفتهی پیش یک بار از دهنش در رفت. وقتی هر دو یک مقاله را خواندیم و بعد من ریز به ریز طبقهبندی کردهبود و وقتی نشانش دادم گفت آفرین! خیلی دقیقتر از من خوندی. خلاصه عادت ندارد بگوید. چند روز پیشها، همکلاسیِ یزدی که استاد راهنمایمان یکی است، پیش دکتر الف(همان استاد راهنمای مشترک) رفتهبود. صحبت کردهبودند و یک جای کار بحثشان به من کشیدهبود. همکلاسی وقت به خانه آمدهبود برایم نقل میکرد از جلسهشان و من خوشخوشانم بود.
تصویر زیر از جریانات داخل جلسه است. هفتهی گذشته شبها حوالی 3 تمام میشد و صبحها 7 آغاز میشد و مدام در دانشکده پیگیرِ استاد راهنما بودم و در خوابگاه خواندن و نوشتن برای پایاننامه تا گنگبودن ماجرا را حل کنم که تا حدودی حل شد. متنِ پیام خستگی را تمام عیار زدود. حالا مطئنم استاد راهنمایم اگر نگوید، ته دلش من را قبول دارد و همین حس برایم دنیا ارزش دارد. اینکه بین تمامِ ورودیهای این دانشکده استادی که یکِ این دانشکدهاست این چنین نگاهی به من داشتهباشد، حقیقتا گرما بخش است. همکلاسی میگفت و ذوق میزد و در جوابش میگفتم من واقعا کار خاصی نمیکنم. وظیفهای که دارم را باید انجام دهم و شاهکار نیست حقیقتا اما خوشحالم که دیده میشود. خوشحالم که تا الان هر چه استاد داشتیم، نظرشان را جلب کردم. و ای کاش همین طور ادامه پیدا کند. البته که همه چیز سختتر شدهاست. حالا من فقط نمیخواهم یک کاری را انجام دادهباشم. نمیخواهم مدرکی گرفتهباشم. از بدِ ماجرا من افتادهام در بازیِ کثیفی که دوستدارم بهترین باشم! حداقل همینجا و ترس از خرابکردن و بدبودن هزار برابر قبل است. اما خدا کمکم کند تا محکم پیش بروم...

جالب بود.
سوم:
حالا که مینویسم اهواز هستم. نمرهی دوم را ندادند اما استاد آن درس هم به تحقیقها خرده گرفتهاست و احتمالا این ترم معدلی بهشدت دور میشوم از ایدهآلهایم. و ای کاش فقط نمرهی برگه نمرهی اصلی بود. اینجا یعنی اهواز ماه رمضان است. یعنی خانوادهی داوود و خودش و من که طبیعتا نه! خوب است که میشود کنار آمد. یعنی آنها کار خودشان و من کار خودم. و خوب تر این میشد اگر در همه چیز میشد همینقدر قاطع کار خود را کرد! هوا گرم است؟ نه چیزی فراتر از آن. روزها میگذرد و از دور با استاد راهمنما برای تکمیل پرسشنامه این روزها درگیریم...کاش خوب پیش برود.
راستی: فهمیدم من بیشتر از چیزی که فکرش را بشود کرد وابستهی درس و مشق شدهام. و روزِ بیدرس برایم بیمعنی است. نمی دانم بد یا خوب اما وابستگیام حاد شدهاست...شاید تنها جایی است که میتوانم هویتام را در آن پیدا کنم...
بقولی: وابستگی هامان شیرین...